اخبار

قصه های شبانه برای کودک

تاثیر قصه شبانه

زمانی که شما برای کودک خود کتاب می خوانید و از همان کودکی او را با کتاب و داستان های مختلف آشنا می کنید در واقع دنیای او را با داستان ها و سرگذشت های مختلفی پیوند می دهید.

زمانی که شما این کار را قبل از خواب برای کودکتان انجام می دهید به قدرت حل مسئله او در موارد مختلف کمک خواهید کرد و به او کمک می کنید در طول شب خواب راحت تری را تجربه نماید.

در واقع با خواندن قصه شب برای کودک به روابط او با دوستان و دیگر افرادی که کودک در آینده با آن ها برخورد خواهد داشت کمک خواهید کرد.

تحقیقات روان شناسان کودک نشان می دهد قصه گویی، بلند قصه گفتن هنگام خواب و نظم و ترتیب داشتن قصه گویی در دوران ٢ تا ٧ سالگی همه از عوامل موثر و زمینه ساز زنده کردن فرهنگ مطالعه در کودکان است. استمرار قصه گویی در این دوران در آینده از این کودکان خوانندگانی خوب و ماهر می سازد.

خواب مناسب باعث رشد قدی کودکان می‌شود. خواب مناسب یکی از توجه‌ برانگیزترین موضوعات در رشد کودکان است و در حالی که رشد کودکان به ویژه رشد قدی آن‌ها دغدغه خانواده‌هاست، تاثیر خواب در رشد آنها نادیده گرفته می‌شود.

چرا باید برای بچه‌ها کتاب بخوانیم؟

عوامل بسیاری از جمله، بزرگ شدن بچه‌ها در خانواده‌های کوچک و تک فرزند، زندگی در آپارتمان، کمبود روابط اجتماعی به دلیل کرونا، تماشای زیاد تلویزیون و … باعث شده تجربه‌ی زیستی بچه‌های ما شدیدا کاهش پیدا کند. بچه‌ها کمتر درگیر چالش و حل مساله هستند. همه چیز برای آنها از پیش آماده است و بچه‌ها تماشاچی هستند.‌ وارد شدن به دنیای کتابها، تجربه‌ی زندگی‌ها و موقعیتهایی‌ست که نداشتیم و نخواهیم داشت‌. افزایش خلاقیت، توانایی حل مسائل، توانایی درک دیگران و همدلی با دیگران مهارتهایی‌ست که می‌توان به طور غیر مستقیم و با کتاب خواندن به بچه‌ها آموخت.

هدف قصه‌گو و قصه‌گویی این نیست که به ما بگوید چگونه بیاندیشیم، بلکه سؤالاتی را برایمان ایجاد می‌کند که به آن‌ها فکر کنیم.

 براندون ساندرسون

قصه امشب

قصه:
هر کسی کار خودش

یکی بود، یکی نبود داستان هر کسی کار خودش از این قراره که در زمانهای خیلی قدیم توی یک روستا زن و مردی با هم زندگی می کردند،اونا هیچ بچه ای نداشتنو تنهابودن. مرد خونه کارش کشاورزی بود ،اون یه تیکه زمین کشاورزی و یه چندتایی هم گاو و گوسفند و مرغ و خروس داشت. آقای خونه با فروش محصولاتی که خودش توی زمین کشاورزیش میکاشت و همچنین با فروش شیر و ماست و پشم گاو و گوسفنداش و تخم مرغ مرغاش ، پولی به دست میوردو روزگارشو میگذروند. خانم خونه هم به کارهای خانه می رسید و سرگرم بود.
جونم براتون بگه بچه ها یه چندوقتی بود که مرد خونه پیش خودش فکر میکرد که کار خانم خونه خیلی سادهه و راحته به خاطر همین هر روز که از مزرعه به خونه می اومد، یک عالمه غرغر می کرد و می گفت:”وای! کار کردن روی زمین چقدر سخته، همش دستم درد میگیره پام درد میگیره من خسته شدم ، خوش به حالت که تو خونه کار می کنی.مجبورنیستی مثل من هر روز بری بیرون .تو کارت خیلی راحته ” خانم خونه که دیگه از غرغر کردنای مردش کلافه شده بود پیش خودش فکری کردو وقتی اون روز مرد از سر زمین به خونه اومد و شروع کرد به شکایت کردن بهش گفت :” من یه پیشنهادی برات دارم ، حالا که انقدر از کار کشاورزی خسته شدی بیا جاهامونو با هم عوض کنیم تو کار خونه رو انجام بده منم هر روز به جای تو میرم سر زمین و مزرعه”
فردای اون روز، زن داس رو برداشت و راه افتاد. مرد هم موند خونه. مرد خونه انقدر خوشحال بود که نمی دونست چی کار کنه. بعد که یه کم فکر کرد پیش خودش گفت که بهتره برای زنش یک غذای خوشمزه بپزد، اما چه غذایی؟ کمی برنج خیس کرد و روی اجاق گذاشت.
در همین موقع صدای مرغ و خروس ها بلند شد. مرد فکر کرد که روباه یا گرگی اومده. با عجله از خونه بیرون رفت. روباهی نبود ، گرگی هم در کار نبود مرغ و خروس ها از گرسنگی سروصدا می کردن و غذا میخواستن. مرد خونه سریع مرغ و جوجه هارو از لونه شون کیش کرد بیرون تا برن دونه بخورن، اما وقتی خواست براشون دونه بریزه یادش اومد که اصلا نمیدونه خانم خونه کیسه دونه هارو کجا میذاره. داشت میرفت دنبال کیسه دونه ها بگرده که یهو صدای گاوا بلند شد ، اونا بلند بلند ماع ماع میکردن و غذا میخواستن . مرد خونه زود گاوهارو از طویله بیرون اورد. اون باید برای گاو ها آب و علف می گذاشت و بعد شیرشون رو می دوشید، اما بعضی از گاوها نمی ذاشتن که مرد شیرشون رو بدوشه، چون این کار رو بلد نبود وخوب انجام نمیداد بعد تو این فاصله صدای بع بع گوسفندا هم بلند شد ، اونا هم گرسنه بودن و علف میخواستن .
مرد تا اومد بره بیرون سراغ گوسفندا یه دفعه پاش خورد به سطل شیری که با سختی دوشیده بود و شیر ریخت روی زمین. مرد حسابی عصبانی و کلافه شده بود ، با عجله از طویله اومد بیرون که دید گوسفندا رفتن توی باغچه و شروع کردن به خوردن سبزیایی که خانم خونه تو باغچه کاشته بود.مرد میدونست که اگر زنش بفهمه خیلی عصبانی میشه به خاطر همین فریادی کشید و گوسفندارو از باغچه بیرون کرد.اما مگه بیرون میرفتن. گوسفندا هی میپریدن اینور میپریدن اونور و دوباره میرفتن تو باغچه .از اون طرف بز ها ورجه وورجشون گرقته بود و پای یک کدومشون هم خورد به استکان نعلبکی ای که مرد خونه گذاشته بود کنار چاه تا اونو بشوره. یکی از بزها هم رفته بودن سروقت لباسایی که مرد خونه باید میشست و شروع کرده بود به خوردن لباسا.
مرد با عجله به طرف بز دوید، فریاد زد و لباس رو از دهن اون کشید، اما کشیدن همان و پاره شدن لباس هم همان، هنوز از پاره شدن لباس چیزی نگذشته بود که مرد بویی رو حس کرد ، بوی چی بود بچه ها؟ بله بوی غذای سوخته میومد، باز هم فریاد کشید و به طرف اتاق دوید. روی اجاق قابلمه برنج بود، اما برنج توی اون سوخته بود. خواست قابلمه رو سریع برداره که دستش سوخت و جیغ بلندی کشید و قابلمه از دستش افتاد روی زمین. بوی دود همه جا رو پر کرده بود. میخواست بلند شه جارو کنه یا ترتمیز کنه ولی اصلا نمیدونست خانم خونه دستمال و جارو رو کجا میذاره.
مرد از ناراحتی همان جا نشست و به دستش که قرمز شده بود نگاه کرد. دیگه واقعا کلافه خسته شده بود . شلوغ کاری حیوونا توی حیاط از یه طرف ، تمیز نکردن و انجام ندادن کارای خونه هم ازطرف دیگه واقعا درموندش کرده بود. فکر نمی کرد که اینقدر کار خونه سخت باشه . اون نه تنها هیچ کاری انجام نداده بود، بلکه خیلی هم خرابکاری کرده بود. اون پیش خودش گفت درسته که کار من هم سخته ولی لااقل بلدم انجامش بدم بعد فکر کرد که بهتره کمتر غرغر کنه و به کار خودش یعنی کشاورزی بپردازه و بهتره هر کسی همون کاری رو انجام بده که بلده. دلش می خواست هر چه زودتر خانم خونه از مزرعه برگرده و یک غذای خوشمزه درست کنه و دست سوخته اون رو هم ببنده. این بود قصه زیبای هر کسی کار خودش .

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


این سایت با کمک گوگل ایمن شده است

دکمه بازگشت به بالا