معنا و هدف از بودن چیست؟
هدف و چرایی زندگی یکی از مسائل مهم و البته مبهم در تاریخ اندیشه انسان است که بسیاری از فیلسوفان و از دیدگاههای متفاوت به آن پرداخته اند.
در همین ابتدا مسیر یافتن پاسخ تحت تاثیر نگرش مذهبی و غیر مذهبی به دو جریان کلی تقسیم میشود.
دیدگاه های پندارگرایانه و مذهبی
در نگرش این فیلسوفان که معتقد به وجود جهانی دیگر و ماوراء الطبیعی هستند هدف زندگی بدون دخالت وخواست بشر برا یش تعیین گردیده است. بنابراین انسان در ورای زندگی مادی و جسمی اش، هدفی نهائی، معنوی و الهی دارد.
افلاطون معتقد بود که دنیای مادی فقط سایه ای موهوم است از یک دنیای عالی و فرا مادی. ما انسانها مانند زندانیانی هستیم که در این جهان پست محبوسیم درحالیکه نشانه های مبهم جهان واقعی را می بینیم.
در این دیدگاه پاسخ به نظر آسان میرسد ؛ زندگی این جهان در جوهر خود واقعیت ندارد و انسان با عبور از این جهان موقت و موهوم به هدف خود میتواند نائل شود که همان رسیدن به دنیای ایده آل و بعبارت دیگر به وجود باریتعالی است.
در فلسفه ی ارسطو هر موجودی با توجه به طبیعت خود رو بسوی کمالی ویژه دارد. هر چیزی سرنوشت مقدر و هدف خود را دارد و همه ی اهداف وغایت هائی موجود در طبیعت تابع یک هدف عالی، اصیل و نهائی (خدا) است. بنابراین هدف یا منظور زندگی نزدیکی به این اصل نهائی است که خود موجب شادی میشود.
در دین بودا هدف زندگی رهائی از رنج است که خود از هوس زاده می شود. این سرکوب هوس های انسانی است او را به والاترین درجه ی روشنگری (نیروانا) می رساند.
برخی از ادیان آفریقائی معنای زندگی را در قالب نظریه جالبی پاسخ میدهند؛
“نظریه دایره وار زندگی” به این ترتیب که ما انسانها بصورت های مختلف به زندگی بر می گردیم و اگر کاری نیمه تمام داریم با مرگ ما آن کار به اتمام نمی رسد. ما می توانیم به زندگی بر گردیم و کار نیمه تمام خود را تمام کنیم. در این حالت، هدف زندگی باید این باشد که ما هر بار با اعمال و معرفت خود بصورت های والاتری به زندگی باز گردیم.
در دین یهود، مسیحیت و اسلام دنیا محل کشت است و انسان هر آنچه میکارد را در جهان آخرت برداشت خواهد کرد. زندگی این جهان محل آزمایش انسان و هدف نهائی آن قدم نهادن در قلمرو الهی است. پس انسان برای دست یابی به این غا یت آسمانی باید راه عبادت واطاعت پروردگار را در پیش بگیرد، خدا را بشناسد و به دیگران بشناساند و خود را به خدا نزدیک کند.
در عرفان اما هدف زندگی یکی شدن با خدا است. از نظر عرفا، انسان می تواند با کشتن نفس وطی مراحل سیر وسلوک عرفانی، از حالت خودی به بیخودی برسد و در عالم خلسه (درخشش عالی) به خدا بپیوندد و با او یکی شود.
▫️دیدگاه های غیر الهی
▪️اگزیستانسیالیسم یا فلسفه ی اصالت وجود
اگزیستانسیالیست ها موضوع را از دید گاه بی هدفی جهان مورد بحث قرار می دهند.
زندگی همان چیزی است که ما هرروز با آن سروکار داریم و هیچ کمکی از آسمان برایمان نمی رسد.
ما انسانها فقط در فاصله ی کوتاهی هستی می یا بیم و چاره ای نداریم جز آنکه فعال باشیم.
بنابراین این انسانها هستند که می توانند و باید اهداف و مقاصد خود را از زند گی تعیین کنند و ضمن آفرینش و تغییر طبیعت خویشتن به زندگی خود معنا و مفهوم ببخشند در غیر اینصورت پوچی زندگی انها را به یاس و ناامیدی می کشاند.
مارکسیسم
از دیدگاه مارکسیسم، که خود را علم “رهائی و تحول سرشت انسانی” می داند، “بالابردن غنای سرشت آدمی هدفی است در خود”
از دیدگاه مارکسیسم، افراد و شخصیت ها نه بعنوان وجود فردی، بلکه بعنوان بخشی از کـــّل (کل جامعه انسانی) مورد شناسائی قرار می گیرند. مارکس در یکی از آثار اولیه ی خود نوشته است “فرد یک وجود اجتماعی است.
بنابراین تجلیات زندگی او(حتی اگر بظاهر مستقیمأ از تجلیات زندگی حاصل از همکاری با دیگران ناشی نشده باشد) بیان یک زندگی اجتماعی ا ست” .
لنین نیز مانند مارکس زندگی را دارای ارزش ذاتی و سرشتأ هدفی در خود می داند. از نظر لنین انسان انگیزه ای است در خود که باید”خویشتن را سامان بخشد تا خود را درجهان عینی عینیت بخشد و به تحقق برساند.”
مارکسیسم تاکید دارد که انسان دارای دو نوع زندگی فردی و نوعــــــی است. این دو گونه از زن گی گرچه در ارتباط تنگا تنگ و گاهأ مکمل یکدیگرند، لیکن تضادهای خود را نیز دارند. یکی ازاین تضادها این است که انسان در جریان زندگی فردی خود هرگز قادر نخواهد بود به اهداف زندگی نوعی خود نایل آید.
مثلأ اگر تعالی نوع بشر مستلزم رهائی او از چنگال جنگ، بیماری، فقر، ستم و آلودگی محیط زیست باشد، این اهداف چه بسا نتواند توسط فرد و در طول حیات فردی او به تحقق بپیوندد حتی اگر شخص بظاهر در زندگی فردی خود موفق باشد. از این لحاظ است که انسان هرگز نخواهد توانست خود را به عنوان یک موجود کامل سامان بخشد. او همواره از وضعیت خویش ناراضی است. این نقص و عدم رضایت منشاء تکاپو و فعالیت های خلاق انسانی است: ”
زندگی خود فقط به عنوان یک شیوه ی زندگی ظاهر می گردد” بنابراین معنی زندگی این است که هر فرد انسانی همه ی ظرفیت های خود را بصورت همه جانبه ای تحول بخشد.
تحول ظرفیت های انسانی مستلزم رهائی اجتماعی و تعالی نوع بشری اوست. تحول نوعی انسان در بادی امر ممکن است هزینه ی فردی سنگینی را در بر داشته باشد. لیکن در درازمدت با رهائی نوع بشر رهائی فردی نیز تامین می گردد و این دو بر یکدیگر منطبق می شوند.
مارکسیسم بعنوان “آئین عمل وپیکار” شیوه ی این رهائی را، که از مسیر مبارزه ی طبقاتی می گذرد، نشان می دهد. از نظر مارکسیسم، انسان، بر خلاف سایر حیوانات، یک موجود نوعی است. تحول عالیتر فرد تنها و تنها در یک روند تاریخی صورت می پذیرد که طی آن فرد بخاطر تعالی نوع بشری خود در یک جامعه ی انسانی حتی از فدا کردن وجود فردی خود ابا ندارد.
با توجه به این نوع آموزش مارکسیستی است که نویسنده ی مارکسیست استروفسکی اعلام می دارد که ” گرانبها ترین چیز برای انسان زندگی است و آن فقط یکبار داده می شود. پس باید آنرا چنان گذراند تا سالهای به هدر رفته ی عمر موجب عذاب دردناک نشود، تا گذشته ی خوار و سفله بر پیشانی ما داغ رسوائی نزند، تا بهنگام بدرود زندگی بتوان گفت: سراسر زندگی و همه ی نیروهایم وقف زیبا ترین پدیده های جهان، وقف مبارزه در راه بشریت شده بود. پس باید شتافت، زندگی کرد. چه یک بیماری بی معنی یا یک تصادف تراژیک می تواند رشته ی آنرا از هم بگسلد”
دیدگاه یک اندیش ورز هندی
در حدود یکصد سال پیش راهبان بودائی در ســـــوا حل مدرس کشور هند کودکی را یافتند که از نظر آنهاهمه ی علائم بودا در او جمع آمده بود. آنان با هر مشکلـــــی که بود کودک را از خانواده اش گرفتند و تحت آموزش مخصوص قرار دادند تا در آینده وی را بعنوان بودای زنده پرستش کنند. در حدود دو دهه بعد که بودای جدید را برای اعلام بودائیت خود در کنگره جهانی بودائیان جهان حاضر کردند، او در برابر شگفتی همگانی اعلام داشت که بودا نیست و جمعیت در جستجوی سراب روان است.
وی کریشنا مورتی است و بقیه ی زندگی نود ویکساله خود را صرف یافتن پاسخی برای معنای زندگی کرد.
کریشنا مورتی، برخلاف مارکس، معنای زندگی در رهائی فردی می داند که از طریق آموزش و خود آموزی صورت می گیرد نه مبارزه ی طبقاتی و انقلاب اجتماعی قهر آمیز.
کریشنا مورتی نیز مانند اگزیستاسیالیست زندگی را بدانسان می بیند که با تمام شگفتی ها یش بر ما انسانها ظاهر می گردد: ” زندگی چیزی است بی اندازه بی کرانه وژرف. زندگی رازی است شگرف. زندگی قلمروئی است وسیع که ما در آن بعنوان موجودات انسانی عمل می کنیم. اگر ما هدف زندگی را تنها تامین معاش خود بدانیم، اهمیت زندگی را بتمامی از دست خواهیم داد.”
کریشنا مورتی بدون آنکه وقت خود را برای یافتن پاسخی فلسفی به منشاء، مقصود و سرانجام زندگی تلف کند مستقیما به شگفتی ها و فرصتهائی که زندگی در اختیار انسانها قرار داده است می پردازد و می گوید ” آیا زندگی چیزی خارق العاده نیست؟ پرندگان، گلها، درختان شکوفه دار،آسمان، ستارگان، رودخانه ها و ماهی های درونشان همه ی اینها زندگی است. زندگی تشکیل شده از فقرا و ثروتمندان.
زندگی نبرد دائمی بین گروه ها، نژاد ها وملت هاست. زندگی یعنی اندیشه. زندگی آن چیزی است که ما آن را مذهب می نامیم.
زندگـــــــی همچنین چیزی است ظریف و پدیده ای است لطیف. زندگی تمام اسرار نهفته ی ذهن بشر است: حسادت ها، جاه طلبی ها، شورانگیزی ها، شیدائی ها، ترس ها، وظیفه ها و نگرانی ها. تمام این چیزها وچیزهای بمراتب بالاتر از از اینها زندگی را تشکیل می دهند. ولی ما معمولأ خود را آماده می سازیم تا فقط گوشه ی کوچکی از زندگی را درک کنیم.”
متاسفانه ما انسان ها نه ااین زندگی بی کرانه و شگرف را درک می کنیم و نه از فرصتی که برای معنا بخشیدن به زندگی خود داریم استفاده می نمائیم: “ما امتحانات معینی را می گذ رانیم، شغلی دست و پا می کنیم، ازدواج می کنیم، صاحب کودک یا کودکانی می شویم و سپس کم و بیش بصورت ماشین در می آییم.
ما همچنان با دلهره و نگرانی و وحشتزده از زندگی باقی می مانیم.” و بخصوص “وقتی که پا به سن می گذاریم ترسو می شویم. ما از زندگــــــــــی کردن می ترسیم.”
درچنین شرایطی، انسان باید با آموختن و خود آموزی به کشف معنا و شگفتی های زندگی بپردازد و باهرکشف جدید بصورت انسان جدیدی در آید و همواره در حال تغییر و آفریدن و آفریده شدن باشد: “مسلمأ آموزش هیچ معنایــــــی نخواهد داشت مگراینکه به شما کمک کند پهنه ی بی کران زن گی را با تمام ظرافت ها، با تمام زیبائی ها ی خارق العاده اش درک کنید….
شما زمانی می توانید غنا، عمق وزیبائی های زندگی را مورد درک و قدردانی قراردهید که علیه همه چیز انقلاب کنید: علیه مذهب سازمان یافته، علیه سنت، علیه جامعه ی پوسیده ی کنونی بدانسان که شما به عنوان یک انسان برای خودتان پیدا کنید که چه چیز حقیقی است.
آموزش به این معنی است که ما کشف کنیم نه اینکه تقلید نمائیم. …
شما این کار را زمانی می توانید انجام دهید که آزادی وجود داشته باشد، وقتی که انقلاب مداوم درونی در وجود شما به جریان افتد.”
▪️سخن پایانی
تا اینجا مروری کردیم بر معنای زندگی از دید اندیشمندان مختلف.
اما چنانکه پیداست هنوز هیچ فلسفه و یا مذهبی نتوانسته است آنطور که باید پاسخی برای این پرسش ارائه دهد.
به اعتقاد من در حقیقت پاسخگویی به بسیاری از سوالها ( وجود دنیای پس از مرگ، هدف زندگی ، وجود آفریننده و…) علی رغم آنکه در مذاهب و برخی آئینها پاسخهایی ساده انگارانه به آنها داده شده است،در توان دانش انسان امروز نیست. و با توجه به دانش اندک انسان از هستی، به نظر میرسد در حال حاضر تلاش برای یافتن هدف و معنای زندگی بیهوده خواهد بود.
و شاید این خود نیز بخشی از همان معنای زندگی باشد.
پس از سالها مطالعه و اندیشیدن و بحثهای فراوان حول این موضوع هنوز هم یادآوری مقطعی که پاسخ را کشف کردم مرا به وجد می آورد.
پاسخ من به این پرسش “نمیدانم” است!
و پس از آن معنای زندگی برای من بدون داشتن هیچ تصویری از قبل و بعد امکان حیاتم عشق است و زیبایی گذراندن روزهایی که شانس تجربه شان را داشته ام.