وقت فلسفه/ زیباشناسی از نظر فریدریش هگل
فلسفه ی هگل در باب هنر های زیبا،ارتباط نزدیکی با متافیزیک و جهان بینی او دارد. به همین دلیل در بخش نخست کتاب سعی بر آن بوده است تا با طرح شمای کلی متافیزیک هگل زمینه برای درک زیباشناسی او که سخت متأثر از دیدگاه تاریخی وی می باشد ، فراهم گردد.
شرح متافیزیک و اندیشه های هگل بحثی بسیار غامض و پیچیده است که از توان نگارنده خارج می باشد. در این کتاب سعی شده است به طور خلاصه نقش هنر و هنرمند در زندگی بشر و شکل گیری جوامع از دید هگل شرح داده شود. هم چنین به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که چرا در نظام دیالکتیک هگل ، هنر به عنوان یکی از اعضای مهم و اصلی قرار گرفته است که جوامع در هر مرحله از تکامل خود، آنرا به شکل خاصی ارائه می دهند.
نخستین قدم در راه دشوارِ فهم تئوری هگل در مورد هنرهای زیبا ، در گرو فهم مفهوم ایده از دید اوست.چرا که این ایده، ایده ای است که مادّه ی اولیه را به دست هنر می دهد. کتاب فلسفه ی هنرهای زیبا ی هگل به طور خلاصه به ارائه ی تعاریفی دقیق از ایده می پردازد اما تعریف کامل ایده در دو کتاب دیگر به نام های علم منطق و دانش نامه ی منطق،آمده است. بحث در مورد منطق باعث شد تا هگل نه تنها به این نتیجه ی مهم دست یابد که سیر تحول منطق تجربه های زیست مارا غنا می بخشد، بلکه به ضرورت ارائه ی تعریفی از ایده در بحث خود واقف گردید.
این بحث از جایی شروع شد که هگل با پیچیدگی ها و معمای لا ینحلی رو برو شد که کانت کبیر برای بشر و مخصوصًا خود هگل به ارث گذاشته بود. نخستین مسئله ی اساسی از نظریه ی کانت مبنی بر اینکه انسان با دو نوع واقعیت روبرو است، شروع شد. بنا به نظر کانت در مواجهه با فنومن ما بلافاصله از آن چه با آن روبرو هستیم آگاه می شویم. این گونه از تجربه بسته به ذهنی که با آن مواجه می شود متفاوت خواهد بود.
جهانی که بشر با آن رو برو است در ظرف زمان و مکان قابل تعریف است و این وجوه زمانی و مکانی به شدّت بر فهم ما از خودمان و جهان پیرامون مان تحمیل شده اند. در واقع انسان پدیده های اطرافش را در قالب جنس،اندازه و کارکرد آن تعریف میکند و این به خاطر آن است که ذهن بشر درگیر مادّه و حادثه و روزمرگی است. بشر نمی خواهد جهان اطراف را بدون خودش و ذهنش تصور کند و تمام پدیده ها را بر طبق قوانین ذهنی خود توجیه و تفسیر می کند.
کانت با جلب توجّه ما به روزمرگی هایی که باعث شکل گیری گونه ای خشک از علم و منطق شده اند بشر را دعوت می کند تا گونه ی جدیدی از تجربه را درک کند. تجربه ای که فارغ از غایت مندی باشد و در پس پشت آن به دنبال منطق و هدفی نباشد. اما متأسفانه گونه ای ابهام (از دید نویسنده ی کتاب) در این دیدگاه به چشم می خورد و نمی توان منشأ این دو تجربه ی متمایز را از یکدیگر تمییز داد.
کانت بر این باور بود که اگر تجربه ها تنها گونه ی واقعیت باشند پس نفس گرایی و فردنگری تنها فلسفه ی قابل باور خواهد بود. اگر تمام جهان به دلیل وجود ذهن بشر، وجود دارد پس هر آنچه که بشر با آن روبرو است تنها به آن دلیل وجود دارد که ذهن بشر آن را درک می کند. این به آن معناست که اگر ذهن از بین برود آن پدیده ها نیز از بین خواهند رفت. این نتیجه ای بود که کانت از آن دوری می جست و به همین دلیل همه چیز را محدود به ذهن بشری نکرد و منشأ دیگری نیز برای پدیده ها در نظر گرفت که همان نومن است. هگل بعدها در تفکر خود نومن را به طور کامل را حذف نمود و همه چیز را از ذهن بشر دانست و در ذهن بشر جا داد. حتی در خدا در تفکر هگل در ذهن است که به خدایی می رسد.
نومن در تفکر کانت همان سر منشأ هستی بود که واقعیت ها در آن پیش از آن که در ذهن بشر بیایند وجود داشته اند. در نومن واقعیت فارغ از محدودیت های زمان و مکان و مادّه هستند. در این مرحله امور واقع ناشناخته اما بی چون و چرا هستند. با طرح نومن بود که کانت از گرفتار شدن در دام نفس گرایی و ایدئالیسم ذهنی است.