زمین هر ساله پوست می اندازد.
درختان و گل ها به هویت خودش بیتوجه میشوند.
وقتی هویت قدیمی میمیرد،
هویت جدیدی متولد میشود.
بدن مرتب پوست میاندازد.
بعضی این اتفاقها نامریی هستند
و آن قدر ذاتی و بیصدا رخ میدهند
که متوجه آنها نمیشویم.
قلب و روح پوست میاندازند.
آنها هیجانات و تجربیاتی را دور میریزند که دیگر به درد نمی خورند.
آنها چیزهایی را بیرون میاندازند که مانع رشد هستند
و این کار را طی مراحل نامرئی انجام میدهند.
اما با این وجود ما به دلیل انرژی موجود در هیجانات در اغلب موارد پوست اندازی هیجانی و معنوی خود را حس میکنیم.
انگار که میمیریم، در واقع میمیریم.
ما در هویت قدیمی خویش میمیریم.
این پوستاندازی یا مرگ
انتهای کار نیست،
بلکه شروعی دیگر است …