کتاب خوانی

بریده ای از کتاب/ گتسبی بزرگ

کتاب گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتس ‌جرالد

گتسبی دستش را دراز کرد تا یک مشت هوا به چنگ آورد
تا جزئی از نقطه‌ای را که وجود “دی‌زی” برایش عزیز ساخته بود برای خود نگه‌دارد.

به فکر اعجاب گتسبی در لحظه‌ای افتادم
که برای اولین بار چراغ سبز انتهای لنگرگاه دی‌زی را یافته بود.
از راه دور درازش،
به چمن آبی رنگش آمده بود
و رویایش لابد آن قدر به نظرش نزدیک آمده بود که دست نیافتنش بر آن تقریبآ محال می‌نمود.

نوشته های مشابه

اما نمی‌دانست که
رویایش همان وقت پشت سرش جایی در سیاهی عظیم پشت شهر آنجا که کشتزارهای تاریک زیر آسمان شب دامن گسترده‌اند عقب مانده است.

گتسبی به چراغ سبز ایمان داشت
به آینده لذتناکی که سال به سال از جلو ما عقب‌تر می‌رود.
اگر این بار از چنگ ما گریخت
چه باک فردا تندتر خواهیم دوید
و دست‌هایمان را درازتر خواهیم کرد
و سرانجام یک بامداد خوش…!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


این سایت با کمک گوگل ایمن شده است

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا