فلسفهفلسفه برای زندگیکتاب خوانی

نیچه‌ای که نیچه نیست!

وقتی نیچه گریست.

 

شاید برخی بگویند: نیچه همیشه گرفتارِ سردرد و مشکلِ معده و ضعفِ بینایی بود؛ او هرگز تندرستیِ خود را بازنیافت.

نوشته های مشابه

نخست باید دید تعریفِ ما از سلامت چیست؟ آیا سلامت این است که سردرد و معده‌درد و چشم‌درد نداشته باشیم و چون میلیاردها انسانی که آمدند و رفتند و چیزی بر معنایِ زندگی نیفزودند، زندگی را فقط به سر ببریم؟!

نیچه فیلسوفِ بزرگی بود که فلسفه‌‌یِ امیدبخش و شورانگیزش را با حالی رقم زد که آدم‌ها در چنان حالی حتا نمی‌توانند امور روزانه‌ی خودشان را بگذرانند.

نیچه که در نوجوانی به فلسفه‌یِ هیچ‌انگارانه‌یِ شوپنهاوئر گرایش داشت، با آغازِ دردهایِ جسمانی‌اش، به‌جایِ این‌که بیش‌تر در دامِ بدبینی و ناامیدی بیفتد و خود را ببازد، سرزنده‌تر از همیشه برمی‌خیزد و نظریّه‌پردازِ «خواستِ قدرت» می‌شود: «در دورانی که نیرویِ حیاتی من در پایین‌ترین سطح بود، از بدبین بودن باز ایستادم.»

چون او بر این باور بود که: «آن‌چه مرا از پای درنیندازد، قوی‌ترم می‌سازد.» و «دل‌آشوبه‌ام بود که بهرم بال آفرید.»

آری، او با رنج‌هایِ جسمی و روحیِ خود جنگید و از پا درنیامد و نیرومندتر شد؛ به این معنا که شاهکارهایی در قلمروِ اندیشه آفرید که هرگز همانندشان را در تاریخِ ادبیات و فلسفه نمی‌توان یافت.

آیا این سلامت نیست؟ نه! نه! راستی که این سلامت نیست؛ این «سلامتِ بزرگ» است؛ این نهایتِ قدرت و صلابت است. امّا در کتابِ یالوم، نشانی از نیچه نمی‌توان یافت. نیچه‌یِ یالوم، تنها نام‌اش نیچه است و دیگر هیچ.

در «وقتی نیچه گریست» نیچه تا آن حدّ که بتواند عامّه‌پسند باشد و در قالبِ هر فهمی بگنجد، کوچک شده و در فرایندِ این ساده‌سازی، از نیچه هیچ برجا نمانده است.

نیچه برایِ همه نمی‌نوشت و مخاطبِ عام نمی‌خواست و کتاب‌هایی را که خطابِ‌شان به جمع است، خوار می‌داشت: «کتاب‌هایی که برایِ همه‌یِ عالم نوشته می‌شوند، همیشه بویِ گند می‌دهند: بویِ مردمِ کوچک به آن‌ها چسبیده است.»

و مخاطبانِ خاصِّ خود را چنین توصیف می‌کرد: «من از برایِ یک گونه‌یِ انسانی که هنوز وجود ندارد می‌نویسم: برایِ مهترانِ زمین.»

نیچه در پیش‌گفتارِ «دجّال» آورده است: «این کتاب از آنِ چند تنی بیش نیست. شاید هیچ‌یک از آنان هنوز حتّا به دنیا نیامده باشد.» غفلت از این نکته، هر پژوهشی درباره‌یِ نیچه را به انحراف می‌کشانَد. کوششِ یالوم برایِ همگانی‌پسند کردنِ نیچه در قصّه‌ای بازاری، او را از بنیادی‌ترین ویژگی‌اش ــ یعنی پرهیز از هر گونه «همگانیّت» تهی کرده و از او به قولِ هومر چیزی ناهمساز چون «شیر اژدر» یا به اصطلاحِ خودمان «شتر گاو پلنگ» ساخته است.

بیایید نیچه‌یِ راستین را در کتاب‌هایش بخوانیم و بیابیم و نگذاریم که نیچه‌ای کوچک و دروغین و ترحّم‌آور و همگانی‌پسند در برابرِ ما به نمایش بگذارند. نیچه‌ای که قلعه‌یِ تسخیرناپذیرِ وجودش را برویرهایِ ریزه‌خوار می‌توانند با شگردهایِ عامیانه بشکنند و او را به‌خاطرِ بدبختی‌هایِ خودش به گریه و زاری بیندازند، نیچه نیست.

امروزه شکستِ غرور و گداییِ محبّت و به عوامیّت پیوستنِ یک روانِ قدرتمند و خودبس را یالوم‌ها «درمان» می‌انگارند! و همه عاشقِ نیچه می‌شوند، همین که می‌بینند نیچه هم مثلِ خودشان ضعیف و شکننده و فروریختنی‌ست. در کتابِ یالوم، «همدردی» است که خواننده‌یِ عام را جذبِ نیچه می‌کند؛ درحالی‌که دردِ نیچه یک دردِ مشترک نیست.

نیچه خود می‌گوید: «ضمیر و اشتیاقِ من به سویِ اندک و دراز و دوردست کشیده می‌شود: مرا با بدبختی‌هایِ کوچک و بسیار و کوتاهِ شما چه کار! شما هنوز چندان که باید رنج نبرده‌اید! زیرا شما از خویش به رنج‌اید.

شما از انسان به رنج نبوده‌اید. و اگر جز این بگویید دروغ گفته‌اید! شما همگان از آن‌چه من رنج برده‌ام رنج نبرده‌اید.»

نوشته از حامد حجّت‌خواه

دانلود کتاب

وقتی نیچه گریست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


این سایت با کمک گوگل ایمن شده است

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا